easy lessons

دروستان را آسانتر فرا گیرید

easy lessons

دروستان را آسانتر فرا گیرید

داستان کوتاه از رحمت خدا نا امید نشو

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

داستان کوتاه از رحمت خدا نا امید نشو

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد

او با بی قراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد

او ساعت ها به اقیانوس چشم می‌دوخت

تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد

سر آخر نا امید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید

روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت

دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود

او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست

آن کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی